جدول جو
جدول جو

معنی ا مال - جستجوی لغت در جدول جو

ا مال
زمین آب تخت شده، لباس آب کشیده و رخت شسته شده، روستایی از
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
کامل کردن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
فروگذاشتن، واگذاشتن، در کاری یا دربارۀ چیزی سستی و تنبلی و سهل انگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
عمل ها، طرز کارها، جراحی ها، عبادت ها، تقلب ها، آهنگ ها، جمع واژۀ عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
به کوتاهی سخن گفتن، گفتن مطلبی به اختصار، خلاصه، نیکی کردن در حق دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
به کار بردن، به کار بستن، کار فرمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
جمل ها، شتران، جمع واژۀ جمل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ سمل. رجوع به سمل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ اَ)
کهنه شدن جامه. کهن شدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ/ فِ خوا / خا)
اطمال دفتر، پاک کردن و محو ساختن آن. (از منتهی الارب). پاک کردن دفتر و محو نمودن آن. یقال: اطمل الدفتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اطمال کاتب دفتر را، زدودن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اطمال آنچه در حوض باشد (بصورت مجهول) ، بیرون آوردن آنچه در آن است و فرونگذاشتن قطره ای در آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برآوردن آنچه در حوض و چاه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بِ)
شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند، ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کار فرمودن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). کار فرمودن و در کار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بکار واداشتن. (از اقرب الموارد). در کار آوردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
فرو گذاشتن، بخود واگذاشتن، چیزی را رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
جمع عمل، کار و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
کراسه زدایی (واژه کراسه به تازی رفته و کراسه شده که آرش آن دفتر و نامه است) پاک کردن نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
کوتاهی در سخن، آهستگی درطلب، خلاصه کردن شتران شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمال
تصویر اخمال
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سمله، لای آن چه تک تالاب گرد آید کاهیده ای اسمعیل از نام ها، آشتی دادن، کهن جامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
تمام گردانیدن، کامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
((اِ))
جمع عمل، کارها، کرده ها، شغل ها، پیشه ها، نواحی (حکومتی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
((اِ))
فرو گذاشتن، سرسری کاری را انجام دادن، بی پروایی کردن، سهل انگاری، جمع اهمالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
((اِ))
کامل کردن، تمام نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
((اِ))
به کار بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
((اِ))
به اختصار سخن گفتن، مبهم و نارسا گفتن، سخن خلاصه و مبهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
فشرده کردن، کوتاهی، کوتاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره